با ما همراه باشید

اجتماعی و انتظامی

ترسیم مسیر آزادی در دل اسارت

منتشر شده

در

آمل نیوز- قربانعلی مسافر / اگر امروز این تابلو را به عنوان یکی از مهمترین آثار دوران جنگ ۱۰۰ میلیارد تومان از من بخرند حاضر نیستم بفروشم و لحظه ای آن را نبینم، هر شب باید این تابلو را نگاه کنم و با آن درددل کنم البته لباس اسارت و آزادگی را هم به یادگار همیشه به همراه دارم.
ده‌ها سال گذشت، هنوز تَرَک‌های لب شان بوی خون می دهد، هنوز تن شان پر آبله و تاول است و هنوز خواب راحت ندارند و تا نیمه‌های شب از درد به خود می‌پیچند.
ده‌ها سال از جنگ گذشته است، هنوز نیمه های شب طعم کابل های برافروخته را مزه مزه می کنند و با ذکر «یا زهرا(س)» از خواب می پرند و ناله اسارت سر می دهند.
روزی هزاران بار سوت گلوله، زوزه خمپاره و نهیب توپ خوب حال شان را جا می آورد و سرفه های پرتکرارشان گریه را به گونه های شان مهمان می کند.
توان راه رفتن ندارند، برای چند قدم دست به دیوار می گیرند و در جوانی شلاق و فَلَک های جانکاه، جان شان را به لب رسانده است.مردان مردی بودند که هنوز پشت لب شان سبز نشد، چهارده سال شان تمام نشده بود و خط به شناسنامه زدند، تا خط شکن شوند، هر کاری می کردند تا کمک کنند، رزمنده خط مقدم، بی‌سیم‌چی گردان، تخریب‌چی عملیات، راننده آمبولانس و هر کاری که قهرمانان کوچک ایران زمین و اسطوره های بی نظیر برای دفاع جانانه از اعتقادات و خاک وطن قهرمانانه در عمل اثبات کردند.پا را فراتر گذاشته و حتی در میدان نبرد ناجوانمردانه در دام دشمن گرفتار شدند و دل به غربت سپردند.

گوش جاسوسی که از بیخ بریده شد

واژه «اسیر و اسارت» برای شان حقیر و کوچک است، آزاده هستند و آزادگی کردند، جان بر کف گرفتند و از خودگذشتگی داشتند، در میدان صبر و استقامت عاشقانه رقصیدند و مثل شمع سوختند تا ملت شان روشنایی بگیرند.
در خاک غربت و اسارت آزادگی به خرج دادند و بدترین تهدیدها را به بهترین فرصت ها تبدیل کردند.
روزهای پایانی مرداد، یادآور ورود مردانی است که جان در بدن نداشتند، قیافه های درهم ریخته، بزرگمردانی با اندام نهیف و ضعیف؛ آمدند تا آزادگی را معنا کنند و اسارت را به سخره بگیرند.در روزهای یادآور ورود آزادگان به ایران عزیز، با آزاده ای همکلام شدیم که فرزند دیار سبز علویان و غیور مردی از سواحل نیلگون خزر است، “ناصر دیلمی” متولد سال ۱۳۴۶ در شهرستان تنکابن که در سال ۱۳۶۷ با قامتی کوچک و دلِ بزرگ اسیر بعثی های بی دین و ایمان شد.
دیلمی آزاده ای خوش صحبت است که در وصف روزهای عشق و حماسه می گوید: در سال ۱۳۶۵ به خدمت سربازی اعزام شدم و قبل خدمت بسیجی جبهه ها بودم، ۲۲ ماه از خدمت ام بیشتر نگذشته بود که در ارتفاعات ۴۰۲ منطقه سومار مورد هلی برد بعثی ها قرار گرفتیم و به اسارت عراقی ها در آمدم.

ماجرای ۱۵ سال حبس این ۴ نفر

خاطرات بسیار زیادی از اسارت دارم چون جزو اسرای ویژه ایران و جزو نیروهای انتحاری بودم، ۲۸ ماه اسارت داشتم ولی با سه نفر دیگر، چهار نفری بودیم که ۱۵ سال دادگاه نظامی عراق حکم ما را حبس زد به خاطر اینکه گوش یک جاسوس را از بیخ بریدیم، جاسوسی که خون یک هزار و ۱۰۰ اسیر ایرانی را در شیشه کرد و قصد گشتن این جاسوس را داشتم ولی بزرگترمان نگذاشت، این جاسوس نامردی زیادی داشت که گوش اش را بریدم و دادگاه نظامی عراق برای من ۱۵ سال حبس اعلام کرد.
واقعا هر روز در اسارت نمی دانستیم که چه به روزمان می گذرد و اصلا هیچ امیدی به آزادی و بازگشت به ایران نداشتیم، در تصورتان هم نمی آید که چه وضع زجرآوری آنجا داشتیم، همه شکنجه ها را تحمل می کردیم که شاید به وطن و سرزمین مادری برگردیم البته درصد امید برگشت مان صفر بود.
چون ما اسرای مفقود بودیم، هر لحظه امکان داشت که همه آزاده ها را بکشند چون صدام حسین یک انسان جانی بود و برایش اصلا مهم نبود چه به روز ما و حتی نیروهای بعثی می آید.با رایزنی دولت جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۶۹ نخستین مبادله اسرا انجام شد، دورادور خبرهایی هم به گوش ما رسید، روز بیستم مبادله اسرا بود که نوبت اردوگاه ما شد، اردوگاه ۱۷ عراق که ۶ هزار اسیر داشت، بخشی از ما بسیجی، تعدادی سپاهی و بخش اعظم اردوگاه سرباز بودند.

جاسوسی که با تیغ پاره پاره شد

وقتی نوبت اردوگاه ما برای آزادی شد، عراقی ها آمدند و تعدادی را آزاد کردند، ۵۸ نفر از اردوگاه ما محکوم به زندان در عراق و حبس از ۵ تا ۱۵ سال بودند و ما چهار نفر بودیم که بیشترین مدت حبس را داشتیم، علاوه بر بریدن گوش یک جاسوس، خیلی بد با تیغ جاسوس را چنان زدم که ۱۸۰ بخیه خورده بود، چنان وحشتناک زدم که خبر ندارم بعدش آن جاسوس چه شد.
چهار مرحله زندان استخبارات عراق رفتم، در زندان استخبارات کسی نمی تواند ۷۲ ساعت بیشتر تحمل کند و قطعا به شهادت می رسید، فیلم های زندان استخبارات را دارم و آنجا آسیب های شدید و جدی دیدم، الان همسر و فرزندانم شاهد هستند که دردهایی را یادگاری دارم.
بعد آزادی اسرای اردوگاه ما، ۵۸ نفر را به زندان زمان حسن البکر منتقل کردند، آن زندان افرادی بودند که اصلا نمی دانستند صدام هست، جنگ شده یا نه. انسان های بسیار وحشتناک و ژولیده که بویی از انسانیت نبردند، همه ما مات و مبهوت بودیم. همه اسرا آن زمان با آزادی به ایران رفتند ولی ما را به زندان بسیار وحشتناک دیگر آوردند که سر مرز کشور اردن بود.
تا وارد زندان جدید شدیم، همه سر ما ریختند و تا جایی که توانستند با میلگرد، نبشی، باتوم، کابل و زنجیر به جان ما افتادند، همه را بیهوش کردند تا به هوش آمدیم ما را داخل سلول زیر زمین بردند و چهار ماه در آنجا بودیم.
یکی از مهمترین علت های فوت مادرم، ورود اسرا به شهر چالوس بود، برخی آمدند به خانواده ما گفتند که من جاسوس بودم و با تیغ زدم و پاره پاره کردم. وقتی یکی از هم بندهای ما به ایران آمد گفت که ناصر از اسطوره های اردوگاه مان بود.

ماجرای نقاشی روی پیراهن اسارت که تابلو شد

چهار ماه در آن زندان بودیم، دو شب قبل آزادی از بندهای مخوف از پیراهن خود تابلویی نقاشی کردم، طراح این نقاشی محمد عسکری معروف به محمد نقاش اهل آمل بوده که خیلی بامعرفت و هنرمند بود.
در این تابلو پدر به فکر فرزند و فرزند هم به فکر پدر است که خانواده شان در وضعیت بدی هستند، دو شب کامل قبل آزادی برای بافتن این نقاشی وقت گذاشتم و واقعا نمی دانید با چه ترفندی آن را از اردوگاه خارج کردم تا عراقی ها از ما نگیرند.
در کنار این نقاشی بافته شده عکس چهار نفر است که موقع آزادی با دوستان صمیمی از ما گرفتند و به ما تحویل دادند. جزو آزادگانی بودیم که کمربند شهادت را بستیم و به این امید بودیم که زیر شکنجه به شهادت برسیم.
بر روی پاره ای نقاشی شد که لباس اسارت بود، در آن پدری می بینیم که به فکر فرزندش بوده که در سلول های عراق زندانی است و پاهای فرزندش با زنجیر بسته و موهای آن از غم و غصه اسارت سفید شد.
در این نقاشی دریچه سلول و کابلی را می بینیم که هر روز ما را به باد کتک می زدند و به آن عادت کرده بودیم طوری که اگر یک روز کابل نمی خوردیم همانند معتادها مریض می شدیم.
یک کتاب در نقاشی می بینیم که بر روی آن نوشته شد «زنده باد آزادی» PW مخفف اسیر زمان جنگ سال 1988 که من این تابلو را با نخ پتوی خود کشیدم، سوزن آن را با سیم خاردار درست کردم که همانند سوزن خیاطی در خانه، حرفه ای سوراخ شد تا نخ از آن عبور کند.اگر امروز این تابلو را به عنوان یکی از مهمترین آثار دوران جنگ ۱۰۰ میلیارد تومان از من به مزایده بخرند حاضر نیستم لحظه ای آن را نبینم، هر شب باید این تابلو را نگاه کنم و با آن درددل کنم البته لباس اسارت و آزادگی را هم به یادگار همیشه به همراه دارم.

خانواده ام می دانند هر شب چه می کشم

همسرم بهترین همسر و برترین مادر دنیا است، سه فرزند دارم دو پسر و یک دختر، واقعا همسر و فرزندانم صبر و تحمل بالایی دارند، اگر یک شب تا ساعت ۵ صبح بخوام آن روز خدا را هزاران بار شکر می کنم که شب گذشته خوابم برد.
به علت فَلَک هایی که در اسارت شدم عارضه شدید در پا دارم، پاهام بسیار ضعیف و نهیف است ولی از این زیبایی و درد لذت می برم.
از مردم می خواهم ما را قضاوت نکنند، آنچه بر ما گذشت تصورش حتی در خواب هم برای افراد سخت است.
استاندار مازندران هم اخیرا در دیدار با این آزاده سرفراز جنگ تحمیلی با اشاره به آیات قرآن کریم، گفت: آنهایی که در راه خداوند حرکت کرده و با خداوند معامله کردند، خدا به آنها عزت داده و عزت یعنی شکست ناپذیری.یوسف نوری بیان کرد: رهبر انقلاب هم عزت را با شکست ناپذیری تفسیر می کنند، آزادگان و رزمندگان عزتمند هستند و در راه خداوند سختی های بسیار زیادی را تحمل کردند، اسرا زجر و شکنجه فراوان دیدند و چشیدند ولی به خاطر خداوند صبر و تحمل کردند.

“شهادت”؛ یک حسرت ناتمام

قصه مان به سر رسید ولی غصه آزادگان تمامی ندارد، هر روز با داستان هایی از درد، رنج، بیماری و ناتوانی.
به خط پایان رسیدیم، باید برای چند لحظه مثل خودشان نفس کشید، روز و روزگار را ورق زد و زندگی کرد، در اوج ناامیدی امیدوار بود و قدر عافیت و امنیت را دانست، ما رفتیم و قصه تمام شد ولی همچنان آنها ماندند با یک حسرت ناتمام به نام “شهادت”.

ادامه مطلب
برای افزودن دیدگاه کلیک کنید

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *