سال ۷۳ زمانی که پیکر تازه تفحصشده نوجوان ۱۶ سالهاش را برایش آوردند تا کمر در برابر تکههای استخوان خم شد.
او زن شجاعیست، با این نه خودش و نه شوهرش از جایی حقوقی نداشتند، بچهها را یکی یکی بزرگ و به سرانجام رساند.
تصور این زندگی پر مشقت برای دختران نسل حاضر غیرممکن است، اما او هماینک در آستانه ۸۳ سالگی با همسرش عاشقانه زیر سقف خانهی قدیمیشان نفس میکشند.
میگویند شهید در دوران نوزادی به بیماری سختی مبتلا میشود جوری که امیدی به زنده بودنش نداشتند، اما این مادر با پرستاری و صبری که از عمهجانش زینب به ارث برده او را از مرگ حتمی نجات میدهد.
پسر بچه کمکم به نوجوان رشیدی بدل میشود، او کمککار خانواده در کارهای سخت کشاورزی بود.
در مقایسه با همسالان یک سر و گردن بالاتر از بقیه نشان میداد. در مسابقات آمادگی جسمانی در منطقه حایز رتبه برتر میشود.
تصویری که از "مهدی" در ذهن من مانده عبور او از خط پایان یک مسابقه ورزشی است. یکبار هم برای خداحافظی از پدربزرگ و دایی به منزلمان آمد، من ان زمان ۷ ساله بودم. این تصویر من از شهید پررنگتر از بقیه است.
دیماه ۶۵ به منطقه عملیاتی شلمچه اعزام میشود و کمتر از یکماه در عملیات معروف کربلای ۵ به درجه رفیع شهادت میرسد، پیکرش همانطور که اشاره شد ۸ سال بعد در خاک سرد کیاسر آرام میگیرد.
سیدهخانم هر از چندگاهی میزبان مسؤولین و مردم عادی است به مناسبتهای مختلف به او سر میزنند.
او برای خودش و اطرافیانش چیزی نمیخواهد، ولی همواره برای جوانان و اشتغال آنها نگران است.
هر بار که خدمتش رسیدم رو به من میگوید "برارزا جان ته همین زومزومهجه پول در ایارنه؟( برادرزاده جانم تو هنوز با انگشتان دستت "صدای کیبورد کامپیوتر" پول در میآوری) نگران کار و درآمدم است، دستش را در جیبش میکند و اسکناسی را جلوی استکان چایم میگذارد.
اوایل مقاومت میکردم، حالا اما پولش برکت زندگی من شده، میگوید: پول شهید است، ما که غیر از این حقوق اندک درآمدی نداریم. خدا برای جوانان گشایشی کند!
ای جانم عمه! او علاوه بر خدمت به خانواده، خادمی حسینهی پدربزرگ را هم بر عهده دارد. چهارشنبه هرهفته!
سالهاست در جوار خانه پدریاش زندگی میکند، مجلس زنانه با حضورش صفای دیگری دارد.
عمه سیده لیلا شجاعی کیاسری مادر شهید نقی(مهدی) خادمی است.
یادداشت از: سید روحالله شجاعی کیاسری