دسته بندی نشده
این چادرهای گلگلی، بهاری ندارند
نرده و پرده پای ثابت زندانند، خانمها چادرهای گلگلیشان را روی سر جابهجا میکنند، به جای بوی بهار، خزان عمری که به دست خودشان رقم خورده،خاطرمان را دلآزرده میکند. گلهای این چادر خواستنی نیستند!
نرده و پرده پای ثابت زندانند، خانمها چادرهای گلگلیشان را روی سر جابهجا میکنند، به جای بوی بهار، خزان عمری که به دست خودشان رقم خورده،خاطرمان را دلآزرده میکند. گلهای این چادر خواستنی نیستند!
منتشر شده
6 سال پیشدر
توسط
amolnewsاخواسته به یک بازدید دعوت شدم حوالی ظهر بود تلفن که زنگ خورد سریع آماده حرکت شدم یاد حرف یک استاد روزنامهنگاری افتادم که میگفت اگر نمیتوانید زمان را مدیریت کنید کار خبر رو باید کنار بگذارید. باید به سرعت با محل قرار میرسیدم. سه راهی به سمت تیرکلا ساختمان زندان یا همان دانشگاه آزاد سابق….
دوربین و ضبط خبرنگاری هم نباید استفاده میشد طبق توافق… باید بیشتر میدیدم و می شنیدم تا با نگاهم ضبط کنم. با هماهنگی قبلی جلوی درب نگهبانی را به راحتی طی کردیم…
به یک حیاط کوچک با نردهها و کف موزاییکی رسیدیم تیغه آفتاب اسفندماه به کف حیاط میخورد، هر چند تمیز بود و بوی نم و نا نمیداد و راهروی تاریک و تنگی هم نداشت اما زندان بود، چند وسیله ورزشی آهنی به همراه 7 تا 8 کیوسک تلفن همگانی در حیاط با 2 جعبه گل همیشه بهار جا خوش کرده بودند.
از پلهها بالا میرویم… بازدید از بند نسوان است و سوالهای زیادی در ذهن دارم، یک موکت صورتی کمرنگی روی نرده پهن شده بدون سوال رئیس زندان که موهای کاملا سفیدی دارد میگوید؛ برای عید در حال خونه تکونی هستند.
نرده و پرده پای ثابت زندان هستند، داخل یکی از بندها که میشوم خانمها چادرهای گلگلیشان را روی سرشان جابهجا میکنند، به سمتم میآیند، ترجیح دادم شغلم را نگویم تا راحتتر حرف بزنم مددکاران و نگهبانان زندان همه را میشناسند و با اسم کوچیک صدایشان میکنند رفتارشان دوستانه است اما اینجا هم دارای طبقه اجتماعی است که جایگاه افراد را تعیین کرده است بانوی زندانی و بانوی زندانبان…
از همه سن و سال در این زندان پیدا میشوند فکر کنم مثل بیرون از زندان که افراد از سنین مختلف در کنار هستند، با رنگ پوست، چشم و … متفاوت، تختهای فلزی روی هم قطار شدند مثل همانچیزی که در بسیاری از فیلمها از زندانها دیدیم، 5 تا 6 بچه زیر یک تا دو سال هم در زندان در کنار مادرانشان بودند، دو کودک به کول مادرهایشان بسته شده بودند. هم بازی داشتند اما وسایل بازی را ندیدم.
از جرم و میزان محکومیت که سوال میکنم بیشترشان میگویند مواد… یکی به نمایندگی صحبت میکند اما بعضیها هم ترجیح میدهند درگوشی درباره جرم و محکومیت و شرایطی که دارند برایم حرف بزنند، بیشتر سعی میکنم بشنوم و ببینم تا بنویسیم….
دم نوروز است و از نگرانی درباره فرزندانی که بیرون چشم به راه هستند، پدر و مادری که نیاز دارند عطر حضور فرزندانشان را در کنار سفره هفتسین داشته باشند، درخواستها عموما برای تخفیف در مجازات و برخورداری از مرخصی است.
سوالهای زیادی را دوست داشتم از آنها بپرسم اما نگاههایی نگران آنها وادارم کرد بیشتر شنونده باشم، میگوید؛ مصرف کننده و فروشنده مواد بودم، همسر وقتی متوجه شد طلاقم داد و الان دوره محکومیتم را میگذرانم، حرفهایش کلیشهای و تکراری بود درباره اینکه "دیگه تکرار نمیکنم، از زندان خسته شدم، رفتم دوست ندارم برگردم" بقیه با همان وسعت نگاه نگران، حرفهایش را تایید میکردند.
فراوانی مجرمانی که در بحث موادمخدر در محکومیت به سر میبردند بیشتر از سایر جرایم بود اما افرادی به جرم قتل و موارد اخلاقی و اقتصادی هم دیده میشدند.
رابطه مددکاران و نگهبان با زندانیان از نوع سرد و خشنی که در فیلمها و سریالها دیده بودم نبود، گپ و گفت غیررسمی هم بین آنها رد و بدل میشد و مددکار زندان به خانمی که بچه بغلش بود نگاهی کرد و چشمکی به پسرک که نگاهش با نگاه دیگر کودکان یک و دو ساله فرق داشت کرد و دستی بر سرش کشید… پسرک لبخندی زد…
گفتند میتوانید درخواست بنویسید شروع به نوشتن کردند در کاغذهایی که ظاهرا سربرگ داشت و بعد از چند خط نوشتن، امضا و انگشت زدند به صف ایستادن برای اینکه حرفهای خودشان را به مسؤولی که برای شنیدن حرفهایشان و دادن خبر خوش به آنها آمده بود… خبر خوش در زندان چه میتواند باشد!!
چادرهایشان را زمانی که به اتاق رئیس زندان میآیند روی سر مرتب میکنند، هر چند بغض میکنند و بعضیها هم با گریه حرف میزنند به جرم آنها کاری ندارم از نگاه پریشان، پشیمان و حتی زنده بودن امید برای عفو و آزادی. نگرانی مادرانه در نگاه بعضیها دیده میشود…
یکی میگوید، عید نزدیک است دوست دارم در خانهام باشم گوشه چشم آنها تر میشود اما نمیپرسم که چرا با همه مهربانی و عطوفت زنانه دست به کاری زدند که از آنها به عنوان مجرم یاد شود و حبس برای پاک شدن…
20 درخواست از بند نسوان برای سیدیونس حسینیعالمی دادستان مرکز مازندران که برای بازدید از بند نسوان آمده بود ارائه شد… البته دادستان حرفهای تعدادی از آنها را نیز در نشست مشترکی که با رئیس زندان ساری، مددکاران و نگهبانان زندان زنان با روی گشاده و البته بدون توجه به جرم آنها شنید…
سخت است قاضی بود و قضاوت نکرد و در لحظه شنیدن حرفهای کسانی که میدانند مجرم هستند، بدون بررسی ابعاد اجتماعی و یا موقعیتی افراد اینکه اگر هر کس هم جای آنان بود امکان ارتکاب این جرم را داشت یا خیر؟
ولی همین که سعی کنی با روی گشاده با آنها حرف بزنی در حالی که میدانی خسارت جرمی که مرتکب شدند اگر مثلا توزیع موادمخدر باشد جوانی را در دام اعتیاد گرفتار کردی و مسیر زندگیاش را به بیراهه کشاندی و یا اگر قتلی را مرتکب شدی خانهای را ناامید کردی و مادری را داغدار و یا هر جرمی…
درخواستها تکتک بررسی شد و به بعضیها انگار بخشش میخورد رئیس زندان ساری تکمیل کننده درخواست برخی از زندانیان بود و سعی میکرد شرایط را برای بخشیده شدن و یا تخفیف مجازاتها فراهم کند، لابهلای درخواست زندانیان دادستان استان تماسی با برخی از دادستانهای شهرستانها و مسؤولان شعبه دادگاهها میگرفت تا آخرین وضعیت را بررسی کند و سفارشی هم برای افرادی که میتوانند از تخفیف در مجازات بهرهمند شوند…..
حدود دو ساعت بازدید و شنیدن حرفهای زندانیان طول کشید… به اشکها، ابراز ندامت، پشیمانی و پریشانی بانوانی که اکنون شانههای آنها بار زندانی بودن را باید به دوش بکشد فکر میکنم و قدر آزادی که در اینجا به بند کشیده شده است…
از در خارج میشویم اما برخیها خبرهای خوب را دریافت کرده بودند با خنده بدرقه میکردند پلهها را یکی یکی طی کردیم اما نتوانستم پشت سرم را برای بار دیگر نگاه کنم این اعتقاد که «اگرچه آنها گناهی کردند و با تحمل مجازات پاک میشوند و اینکه وقتی در مقابل مسؤولی قرار میگیرند و احساس شرم میکنند و اینکه از وقتی که از زندان آمدم بیرون خیلی دلم گرفته است و قدر آزادی که خدا به ما داده است را نمیدانیم» درسی بود که گرفتم./ فارس