نوشته ی علی خاکزاد
در دورانی که موضوع نقاشی بیش از پیش اهمیت خود را از دست داده و همه چیز در جنونی تقلیدی به رنگ ها و اشکال هندسی ابتدایی فروکاسته می شوند و جزئی پردازی و ظرافت به عنوان عملی کهنه تلقی می گردد،فروزان سلیمانی با تکیه بر سنت های دیرینه ی نقاشی نشان می دهد فارغ از تب های همه گیر و با رعایت اصول و جزئی پردازی های گاه پیشاامپرسیونیستی-چون رسم دقیق گل های پیراهن،خطوط چوب و…-می توان حرف ها گفت و به دور از هیاهو اثری خاص آفرید.محمل تابلوی او سفر به دنیای درون است،به نخستین یادواره ها و یادآور تمثیل غار افلاطون و زندانی درگیر با مجاز اوست که این بار در جنس زن ظاهر گشته است.زن پشت به دریچه نشسته،رو به تصویری مجازی از آزادی و نور که با دو میله محدود و زخم خورده می نماید.این تقابل نور و تاریکی تداعی گر جهان خودآگاه و ناخودآگاه است و به شکلی مستور اشاره به اسارت زن در وجود خود و درخودماندگاری اش دارد.او محبوس ناخودآگاه تاریخی و بینشی است که به کمک خودش برایش ساخته اند.او با خودآگاهی حقیقی،با آزادی حقیقی ارتباطی ندارد،بلکه چون اسیر غار افلاطون با مجاز روبروست؛یک آزادی فروکاسته و دسترس ناپذیر؛وقتی سر می چرخاند و به رغم تاریخ مذکر حقیقت را می نگرد چه رخ خواهد داد؟گویی تمام هیاهوی برخی مدافعان تندروی حقوق زن به عنوان چیزی غیراصیل و کاذب تلقی می گردد.سراب آزادی پیش روست و بس.اینجا نوعی دلهره ی وجودشناختی پنهان است،زن با فروبردن لخت و لمس انگشت شهادت خود در آبی که برای نوشیدن مهیاست بر نوعی اضطراب فلج کننده از وجود خود صحه می گذارد.چرا زن در تنهایی خود به درونی ترین لایه های روان می گریزد و سرانجام در جنسیت خود محبوس می گردد؟
این تاریکی که به نوعی یادآور تاریکی زهدان است چون آخرین مأمن جنسیت زنانه دست آویز اوست و گویی راه نجات را هم در توسل به آن می جوید.چیزی که به عنوان نگاه مردسالارانه تقبیح می گردد به ضد خود تبدیل می شود و به ناچار دفاع از حقوق زن با نگاه جنسی پایان کار حقوق زنان است.توسل به جنسیت ابزاری می شود علیه نگاه مردانه که خود جنسی است!و بی آن که زن آگاه باشد به فربهی روزافزون نگاه مردانه کمک می کند.
چهره ی فکور و پروجاهت تابلو ما را هم به فکر فرومی برد:به راستی زن کیست و برای بازتعریف خود چه می تواند کرد؟زن لخت و لمس انگشت خود را در آب فرومی برد و خاموش به آن سوگند می خورد به مثابه ی تأکیدی ضمنی بر ریشه ی واحد زن و مرد و همه ی موجودات!او سعی در پس زدن استیفای حق جنسی به عنوان محور اعتراض و بازتعریف انسانی خود دارد.
این اثر حکایت از جامعه ای دارد که اندک اندک شاهد ظهور طبقه ای از زنان خواهد بود که به دور از تفکیک جنسیتی مردانه زنانه،هم خود را مصروف بر انسان بودن و انسان شدن می کند.پیام این بار عمیق تر است:«ما انسانیم» و نه این که مردیم یا زن!